شیرین-دانش جهان تو گامی خُرد از دانش جهانی دیگر است!
آرمین-چرا ما باید علم یاد بگیریم؟یعنی چرا ما باید تو این دنیا درس بخونیم و مرتب چیز یاد بگیریم؟
شیرین-تا در زایشی دیگر چرخی بچرخانی و باری بر دوش گیری!
آرمین-نمی فهمم یعنی ما وقتی مُردیم تو یه دنیای دیگه متولد میشیم و میریم سرکار؟!مثلا میشیم کارمند یه دنیای دیگه؟
شیرین-دستور پاسخ ندارم
آرمین-باشه.حالا بگو مردن چطوریه؟
شیرین-خوابی دلنشین.
آرمین-روح آدم بعدش چی میشه؟اینجا که الان ماهستیم کجاس؟تو الان کجا زندگی میکنی؟
شیرین-در آنسوی گاهِ تو!
آرمین-سر در نمیارم چی میگی!
شیرین-سوگندی را که بر زبان روان ساختی بسی سترگ بود!بدین فرنود تا مرز توان تورا آگاه میسازم.زین بیش یارای پاسخ ندارم
بدان که روان ما در بند کالبد ماست پس از رهایی و وارستگی که آن را مرگ می نامی روان از تن میگسلد
آرمین-خب بعد کجا میره؟
شیرین-پس از رهایی میتوان بازتابی در آینه بود!
میتوان در چکه ای آب زندگی کرد!میتوان در یک دم سالها زیست!میتوان بیداری خورشید را بارها دید.میتوان به شب بازگشت و در آن ماند! میتوان بر شادی ها نشست به شهر شادکامی کوچ نمود...
میتوان با رنگ گلها آمیخت!
میتوان با خاک بود و تن خسته ی خویش یافت!
میتوان از گاهی به گاهی شد و نیز از آن پیشتر رفت
میتوان آفرینش گیتی را دید میتوان بر پایان آن خندید
میتوان خویش پاره پاره کرد و به پندار هزاران کس خزید!
میتوان از خود رها گشت...و دیگری شد...همان سان که من نیز گاه شیرینم گاه فرهاد!میتوان خود مرگ بود و شاید زایشی دیگر
میتوان نیست گشت و گوارایی هست را چشید!
میتوان به خورشید رسید و در شرار سرکشش پای کوبید و با تابشش بازگشت!میتوان خورشید بود
میتوان واژه ای زیبا شد میتوان ژواک خنده ای بود!
میتوان مهتاب بود و برزمین تابید
میتوان در د انه برفی روزگاری را سپری کرد
میتوان رنگ باخت و در تار و پود شیشه ها زیست
میتوان خواب بود
میتوان زایش خویش را دید
میتوان پرتویی گشت و از پنجره تابید
میتوان از چشمان بسته ای درون شد و تا ژرفناک پندارش دوید!مانند آنچه باتو کردم...
اکنون پاسخ خویش یافتی؟
آرمین-یافتم...!
.: Weblog Themes By Pichak :.